معنی سیامک افروزی

حل جدول

سیامک افروزی

فیزیوتراپیست تیم ملی والیبال ایران

فیزیو تراپیست تیم ملی والیبال ایران

لغت نامه دهخدا

افروزی

افروزی. [اَ] (حامص) روشنگری. افروختگی. رجوع به افروختن و افروزش شود.


آتش افروزی

آتش افروزی. [ت َ اَ] (حامص مرکب) فعل آتش افروز.


آیینه افروزی

آیینه افروزی. [ن َ / ن ِ اَ] (حامص مرکب) عمل آینه افروز. روشن گری.


گیتی افروزی

گیتی افروزی. [اَ] (حامص مرکب) عمل و صفت ِ گیتی افروز. افروختن گیتی.


شب افروزی

شب افروزی. [ش َ اَ] (حامص مرکب) عمل شب افروز. افروزندگی شب. افروختن شب را:
تو دهی صبح را شب افروزی
روز را مرغ و مرغ را روزی.
نظامی.
|| افروختن در شب:
بیک خنده گرت باید چو مهتاب
شب افروزی کنم چون کرم شب تاب.
نظامی.
و رجوع به شب افروز شود.


آینه افروزی

آینه افروزی. [ی ِ ن َ / ن ِ اَ] (حامص مرکب) عمل آینه افروز. روشن گری.


مجلس افروزی

مجلس افروزی. [م َ ل ِ اَ] (حامص مرکب) عمل مجلس افروز.افروختن و روشن کردن مجلس به وجود خویش. مجلس را افروختن. با قدوم خویش مجلس را روشن کردن:
گر همی دعوی کنی در مجلس افروزی چو شمع
پس برای جمع همچون شمعت از خود خورد کو.
سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 443).
شاه بهرام در چنین روزی
کرد شادانه مجلس افروزی.
نظامی.
چون ز خوان ریزه خورده شد روزی
می درآمد به مجلس افروزی.
نظامی.
چند چون شمع مجلس افروزی
جلوه سازی و خویشتن سوزی.
نظامی.
مبین تابش مجلس افروزیم
تپش بین و سیلاب دلسوزیم.
سعدی.
و رجوع به مجلس افروز شود.


دل افروزی

دل افروزی. [دِ اَ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی دل افروز. دلفروزی. || دل افروختگی. افروختگی دل. شادمانی. خوشی. روشن دلی:
نیاید پدیدار پیروزیی
درخشیدنی یا دل افروزیی.
فردوسی.
به پیروزی و بهروزی همی زی با دل افروزی
به دولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها.
منوچهری.
همین بود کام دل افروزیم
که روزی بود دیدنت روزیم.
اسدی.
از ریزش اشک خون کوفه شدی از طوفان
روزی ز دل افروزی بغداد نخواهی شد.
خاقانی.


سیامک

سیامک. [م َ] (اِخ) نام پسر کیومرث. (برهان) (از آنندراج) (غیاث):
سیامک بدش نام فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود.
فردوسی.

سیامک. [م َ] (اِخ) نام یکی از پهلوانان توران که در جنگ دوازده رخ بدست گرازه ٔ ایرانی کشته شد. (برهان):
گرازه بشد با سیامک بجنگ
چو شیر ژیان با دمنده نهنگ.
فردوسی.

سیامک. [م َ] (ص) مجرد که از ترک و تجرد باشد. (برهان) (آنندراج). برساخته فرقه ٔ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 254 شود. در اوستا «سیامک » به معنی سیاه موی مند، دارای موی سیاه و جزو اول آن «سیاوا» (سیاه) است. (از برهان قاطع چ معین).

فرهنگ فارسی هوشیار

آینه افروزی

آیینه افروزی


مجلس افروزی

‎ روشن کردن مجلس بوجود خویش مجلس آرایی: گر همه دعوی کنی در مجلس افروزی چو شمع پس برای جمع همچون شمعت از خود خورد کو. (سنائی)

معادل ابجد

سیامک افروزی

435

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری